برگردانیدن. منحنی کردن. دولا کردن. کج کردن. تعویج. تعقیف. حنو. تحنیه. تحنیت. عطف. اماله. (یادداشت بخطمؤلف) : فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم. فردوسی. گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین. فرخی. چون بصف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز. فرخی. اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان لیکن به پیش میر بکردار چنبرند. ناصرخسرو. کدامین سرو را داد او بلندی که بازش خم نداد از دردمندی. نظامی. ، کنایه از رد کردن و دفع نمودن. (انجمن آرای ناصری) : شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش البته کمان خم ندهد حکم قران را. انوری
برگردانیدن. منحنی کردن. دولا کردن. کج کردن. تعویج. تعقیف. حنو. تحنیه. تحنیت. عطف. اماله. (یادداشت بخطمؤلف) : فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم. فردوسی. گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین. فرخی. چون بصف آید کمان خویش دهد خم از دل شیران کینه کش بچکد خون. فرخی. چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز. فرخی. اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان لیکن به پیش میر بکردار چنبرند. ناصرخسرو. کدامین سرو را داد او بلندی که بازش خم نداد از دردمندی. نظامی. ، کنایه از رد کردن و دفع نمودن. (انجمن آرای ناصری) : شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش البته کمان خم ندهد حکم قران را. انوری
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب
اعطای آب بکسی یا حیوانی: (یک لیوان آب بمن داد)، آب ریختن جاری کردن آب با آب پاش و مانند آن آبیاری کردن: (باغچه را آب دادم) یا آب دادن بزهر. آلودن شمشیر و خنجر و جز آن بزهر تا التیام نپذیرد. یا آب دادن چشم. جاری شدن آب مخصوص از دیدگان بعلت کسالت و پیری. یا آب دادن فلز. طلی کردن آن بفلز گرانبهاتر آب زر یا سیم دادن، یا آب دادن کارد و شمشیر و مانند آن عملی که شمشیر سازان و کارد گران کنند برای سخت کردن آهن و آن فرو بردن فلز تفته شمشیر و مانند آن است در آب